تاریخ : پنج شنبه 2 تير 1390
نویسنده : Oda Pardeks
 
نگاهی به فيلم «قصه پريا» ساخته فريدون جيرانیزخمامو مرهم مي ذاري ، عاشقت مي شم....*
نگاهی به فيلم «قصه پريا» ساخته فريدون جيرانی
تاریخ درج : ۱ تير ۱۳۹۰
سرفصل : نقد فیلم های روز   |   منبع خبر : وب سایت تخصصی سینمایی سینمانگار
خلاصه مطلب : فرهاد ریاضی: بازگشتي به دوران خوب ملودرام. شايد اگر «قصه پريا» هيچ دستاوردي ديگر نداشت، همين يك امتياز اين فيلم را سزاوار ديدن و توجه بيشتر مي كرد.


سینمانگار: فرهاد ریاضی: بازگشتي به دوران خوب ملودرام. شايد اگر «قصه پريا» هيچ دستاوردي ديگر نداشت، همين يك امتياز اين فيلم را سزاوار ديدن و توجه بيشتر مي كرد.

در سال هايي كه ملودرام كم كم به ژانر فراموش شده سينماي ما تبديل مي شد، جيراني به سراغ تخصص هميشگي خود يعني داستان گويي روان در قالب ملودرام برگشت. ژانري كه متاسفانه در بسياري زمان ها، به جرم داستان هاي ساده، عدم پيچيدگي هاي روايتي و احساسي بودن، بسيار كمتر از حق خود در قشر سينما دوست كشورمان جدي گرفته و ديده شد. اما ريشه اين امر را در كجا مي توان جستجو كرد ؟ بياييد با هم به تعريف لغوي ملودرام (melodrama) در فرهنگ لغات آكسفورد توجه كنيم. "داستان، نمايشنامه و يا هر چيز مشابه كه جذاب و تحريك كننده مي باشد و در آن شخصيت ها و احساس ها براي نزديك تر شدن به واقعيت، بسيار اغراق شده به تصوير كشيده مي شوند".

آيا مي توان پيچيدگي هاي مفاهيم درام (مثلا فيلم بزرگ و عزيزمان،‌ «جدايي نادر از سيمين») را در فيلمي ملودرام جستجو كرد ؟ پاسخ منفي خواهد بود. ملودرام خوب، ادعايي بزرگ ندارد. هدف آن روايتي ساده، خانوادگي و بدون لكنت زبان و عموما با پايان تلخ مي باشد كه هدف اصلي آن تاثير گذاشتن بر احساس مخاطب مي باشد و عموما موسيقي نيز نقشي بسيار مهم را در آن ايفا مي كند. شايد بتوان از موسيقي با تعبير صحنه آراي داستان اشاره كرد كه بنا به تعريف ذكر شده در بالا، به اغراق در احساس و لحظات جهت نزديك شدن مخاطب عام به داستان و واقعي به نظر رسيدن روايت كمك شاياني خواهد كرد. اما اين امر همواره خطر غلتيدن به ورطه ي احساس گرايي مفرط و دور شدن از منطق (و به تعبير عده اي، هندي شدن) را به همراه خواهد داشت. فيلم ملودرام عموما براي انتقال پيامي ساده و حتي روزمره ساخته مي شود و به همين خاطر بسيار در مذان شعاري بودن قرار خواهد داشت. پس به زعم نگارنده، همان طور كه فيلمي كمدي را با توجه به ژانر آن و هدف و مسئوليت اصلي سازنده ي آن خواهيم سنجيد و هيچ وقت انتظار روايتي پيچيده همراه با طرح مضاميني سخت و چند لايه را در آن نخواهيم داشت، فيلم ملودرام را نيز با همان مسئوليت و هدف خود بايستي مورد ارزيابي قرار دهيم و تنها خط قرمزمان در اين سنجش، نغلتيدن فيلم به دام ابتذال (كه در اينجا ناديده گرفتن شعور مخاطب در سير منطقي رويداد ها) خواهد بود. اما پس از اين مقدمه، اين سوال را مورد بررسي قرار دهيم كه آيا «قصه پريا» فريدون جيراني در نيل به اين هدف موفق بوده است ؟ پاسخ نگارنده بي شك آري خواهد بود.

فيلم با صحنه اي در باران آغاز مي شود كه حديث (باران كوثري) و سروين (مهناز افشار) بر سر قبري كه متعلق به سياوش مسرور (مصطفي زماني) مي باشد با هم روبرو مي شوند. فيلم با اين صحنه كليد ورود به داستان را به ما مي دهد. داستان مثلثي احساسي خواهد بود كه با روايتي سيال ذهن، زندگي سياوش و علت مرگ او را بررسي خواهد كرد.


فيلم به خوبي آغاز رابطه ي سياوش و سروين را با سيري منطقي و آرام به تصوير مي كشد. سكانس بيمارستان پس از وقع تصادف، و نگاه هاي پر از احساس و ترديد سياوش به سروين و دزديدن نگاهش از زيباترين لحظات اين بخش فيلم مي باشد.  فيلم به خوبي از عهده اجراي لحظات عاطفي و احساسي فراوانش بر مي آيد. اما حالا كه از احساس و زيبايي جاري در لحظات فيلم گفتيم، بي شك از آواها و تصاوير خالق اين لحظات نيز بايد سخني به ميان آوريم. كارن همايون فر در دومين تجربه همكاري خود با جيراني(پس از سريال «مرگ تدريجي يك رويا») كم كم به درك كامل و درستي از نگاه حاكم بر آثار او مي رسد. استفاده از گيتار، پيانو و اركستر زهي و تكرار ساده ي ملودي (كه در برخي لحظات يادآور شاهكار گوستاوو سانتوئولالا در تم موسيقي فيلم «21 گرم» مي باشد)، گرماي غريب و رنگ آميزي بس دلنشيني به لحظات و تصاوير فيلم مي دهد. اما آيا آن موسيقي بدون تصويري زيبا قابل تصور بود ؟ ديدگاه بصري مرتضي غفوري، فيلمبردار فيلم، كه تجربه ي درخشان «حوالي اتوبان» را نيز در كارنامه خود همراه دارد، بي شك اصلي ترين يار و ياور موسيقي شنيدني و تاثير گذار فيلم بوده است. به كلوز آپ و اكستريم كلوز آپ هاي او (كه كم كم به مشخصه ي ثابت كار او تبديل مي شوند) به ويژه در نماهاي دو نفره سياوش و سروين دقت كنيم. اما تا از روايت دور نشده ايم، به آن باز گرديم. روايت بعد از آغاز خود در پرده مياني به اوج خود نزديك مي شود. صحنه ي اعتياد آگاهانه سياوش براي اثبات عشقش به سروين كه يادآور مفهوم بي نظير جاري در عشق بس (اميلي واتسن) در «شكستن امواج» "لارس فون ترير"، و تلاش او براي اثبات آن مي باشد از به ياد ماندني ترين لحظات عاشقانه فيلم تبديل مي شود. اما به زعم من، تنها پاشنه اشيل فيلم در پرده نهايي جلوه گر مي شود. آنجا كه ماجراي مرگ سياوش را از زبان پدر حديث (بيژن امكانيان) مي شنويم. اين غافلگيري به نظر تنها براي رسياندن پيام نهاد سازنده فيلم (ستاد مبارزه با مواد مخدر) و رسيدن به صحنه ي بسيار زيباي پايان فيلم مي باشد، ولي روايت را به جاي سه پرده ي مرسوم، به چهار پرده تقسيم مي كند. چه بهتر بود كه تصوير سروين در ذهن مخاطب تغيير نمي كرد تا با روايتي كاملا خاكستري داستان را به پايان مي برديم.

برسيم به پيش فرض هايمان در ورود به بحث و سوال هاي آغازينمان. آيا فيلم در رسيدن به هدف هاي خود در انتها موفق بوده است ؟ پاسخ من مثبت خواهد بود. نكات مثبت و لحظات ديدني فيلم آنقدر زياد بود كه بتوان از معدود ضعف هايش چشم پوشي كرد. آيا فيلم ساختار و اجراي مناسب و خوبي را براي هدف برگزيده است ؟ در اينجا بي اغراق بله. اجراي بي نقص جيراني در سكانس هاي بسيار مهم و سخت فيلم مثل لحظه  آغاز اعتياد سياوش و رويارويي نهايي حديث و سياوش، مويد اين مطلب خواهند بود.

انتخاب بازيگرها و اجراي آنان نيز از ديگر دستاورد هاي فراوان جيراني در مقام كارگردان مي باشد. كمتر باران كوثري را در لحظات عاطفي  اينقدر خوب و مسلط ديده بوديم. مهناز افشار هم و ستاره اسكندي كه نقش نوستالژيك جيراني، "ناهيد مشرقي" را در فيلم ايفا مي كند، مثل هميشه خوب و بي نقص نقش های خود را ايفا كردند، اما شاه ماهي جيراني در اين فيلم براي من، بي شك مصطفي زماني بود. جيراني با درك درست از صداي زير و دلنشين زماني و چشمان نافذ و گيرايش، لحظات عاشقانه اي بس ماندگار را در فيلم خود خلق كرده كه شايد بهترين آن ها، رويارويي سياوش با مادرش در آخرين لحظات زندگي اش است. مصطفي زماني پس از «كيفر» و «قصه پريا»، قهرمان جديد سينمايي ماست...

«قصه پريا»، پس از آخرين فيلم زنده ياد ملاقلي پور، «ميم مثل مادر»  و «كيفر» بازگشتي شكوهمند به سينماي ميانه است. بازگشتي كه مي توانست با «كيفر» رخ دهد اما به علت اكران نامناسب آن، اين امكان را از دست داد.  سينمايي متعلق به مخاطب عام كه مخاطب خاص را نيز پس نخواهد زد. فيلمي كه توانايي تحقق آرزوي ديرينه مان كه همانا آشتي قشر خاموش با سينما مي باشد را داراست. آرزويي كه در اين سال ها، تنها درامي چون «جدايي نادر از سيمين»، توانايي بر آورده كردن آن را داشت. آرزوي ديدن دوباره خانواده ها در سالن هاي تاريك. فيلمي كه باز هم چشمان خيس را به تاريكي هاي سينما آورد.

قصه، قصه ي نگاه بود و اشك. قصه ي گذشت و بزرگ شدن. قصه ي پاسداشت دوست داشتن...
 




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: , ,
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

/
به وبلاگ من خوش آمدید